۱۳۹۳ آذر ۱۴, جمعه

حقوق و فرهنگ

یکی جانی است ما را شادی انگیز
که گر ویران شود عالم، بسازیم
حقوق اساسی که نتواند خود را با فرهنگ ایران عجین کند و از آن مایه بگیرد حقوق سیاسی نیست.در دانشکده به ما آموختند که حقوق اساسی همان حقوق سیاسی است، به نظر من چنین آموزه ای اشکال دارد. نه که در قید الفاظ بمانم اما حقوق اساسی باید از فرهنگ مایه بگیرد. فرهنگ ملت حقوق اساسی او را تعیین می کند، حقوق سیاسی یعنی حقوق قدرت. قدرت اگر از فرهنگ مایه نگیرد حکومت مبتنی بر قانون شعاری بیش نخواهد بود.

نیروی فرهنگ

چیزی را با زور و زور زدن نمی توان به دریای فرهنگ ملت ریخت.این دریایی است در بلندی های قاف! که بیان ها به نیروی خویش به آن واصل می شوند. هر طمع خامی که از یک شخص یا صنف نیرو می گیرد به این بحر زاخر راه ندارد، فرهنگ بیانی است که نیروی خود را از برآیند ملت می گیرد نیرومند می شود و در جان و جهان ملت جریان می یابد و صعود می کند و در این دریا موج می شود که هم سر و هم پاست.
فرهنگ گل سر سبد است. اندازه و معیار است چون از هم نوایی و همآهنگی به دست آمده نه از دستور و امر.دستور قدرت سیاسی فارغ از اندازه همگان و تابع میل و هوس حکام و زورمندان است.با قدرت=واقعیت چند صباحی به پیکر ملت ملق می شود و سرانجام روزی ضعف بر غالب شده خواهد افتاد.این بیان سقوط سیاسی و ماندگاری ملت است. 

حیات فرهنگی

مجموعه بیان های نشسته در جان ملت=جانان=خدا، دریای فراخکرت اوست. بیان همه فرزانگان همچون رودهایی به این دریا می ریزند.دریایی فوق حیات فردی و عصری ملت.مایه نداوم حیات ملت=فرهنگ. ما ز دریاییم و دریا می رویم (مولوی) .خدا=سیمرغ=جانان محافظ این بیان های میبن از هر گزندی است.
در لغتنامه ذیل ترکیب وکیل دریا می فرماید:«وکیل دریا...مرغی است افسانه ای که آن را طیطو هم گویند. سیمرغ دریا. در کلیله چ 1 قریب ص 102، 103 و چ مینوی ص 110 وکیل دریا آمده و در همان داستان از او به سیمرغ تعبیر شده است . در کلیله ٔ عربی ابن مقفع چ مرصفی چ 5 ص 227 وکیل البحر و در حاشیه وکیل البحر و فی بعض النسخ الموکل بالبحر و در چاب لویس ص 107 الموکل بالبحر (دو جا) آمده است و از سیاق مثل چنین به دست می آید که حیوانی است دریائی یا افسانه ای که وجود خارجی ندارد. وکیل هم در این ترکیب به معنی موکل و مظهر و سمبول است .رودکی هم در کلیله و دمنه ٔ منظوم گفته : 
پادشا سیمرغ دریا را ببرد
خانه (خایه ) و بچه بدان تیتو سپرد.
سیمرغ معروف هم در روایات زردشتی در میان دریا جای دارد. در «رشن یشت » بند 17 آمده : و اگر هم تو ای رشن پاک در بالای درخت سئنه [ سیمرغ ] باشی در میان دریای فراخکرت [ آن درختی که ] داروهای نیک در بر دارد و دارای داروهای درست و درمان بخش است (درختی که ) «همه رادرمان بخش » نام دارد و در آن تخمهای همه ٔ گیاهان نهاده شده ما تو را به یاری میخوانیم . دریای فراخکرت را برخی دریای خزر و بعضی دریای عمان دانسته اند. در فرهنگهای پارسی و اشعار قدماء «سیرنگ » به معنی سیمرغ آمده ، بیت ذیل از فردوسی در دست است :
از آن جایگه بازگشتن نمود
که نزدیک دریای سیرنگ بود.
دریای سیرنگ ممکن است به دو معنی گرفته شود: 1- دریایی که سیمرغ در آن می زیست . 2- دریای موسوم به سیرنگ . به هرحال در این بیت تأثیر روایت کهن سال اوستا (مبنی بر زیستن سیمرغ در دریا) هویداست . (فرهنگ فارسی معین ).»

حقوق اساسی

واقعیات سیاسی اجتماعی ما پیکر جامعه و دوران ماست، و #ناکجا  روح ملی ما. این است که ملت ایران در تاریخ دوام آورده و کهن گشته است. چون جان و جانان او از گزند حوادث و واقعیت ها در امان است.واقعیات سیاسی اجتماعی دائما در مرگ و تغییرند اما روح ملی زنده و جاری است و با هر تغییر در قدرت سیاسی از میان نمی رود.ملت بی ناکجا که واقیعت همه حیثیت و هویتش باشد با هر سقوط سیاسی مضمحل می گردد.این چنین است که حقوق اساسی ما (برخلاف قانون اساسی) بر پایه واقعیات روز شکل نمی گیرد.

فرهنگ و حیات

فربه کردن مفاهیم و اندیشه ها در قصه های ناکجایی از اصول فرهنگ ماست.انسان در ناکجا تعریف می شود تا دست نیافتنی و غیر قابل تصرف گردد. مولوی این بیان را در دیوان شمس اینگونه به تصویر می کشد:
ما ز بالاییم و بالا می رویم
ما ز دریاییم و دریا می رویم
ما از آن جا و از این جا نیستیم
ما ز بی‌جاییم و بی‌جا می رویم

حقوق اساسی

#ناکجا  در فرهنگ ما محل اصل هاست. محل بی گزند است. در ناکجا اصول از دستبرد حاکمان و زورمندان در امان است.ناکجا نقطه شروع هرباره ملت و قاموس سرپیچی و برات آزادی اوست.ضمیر و زمین انسان ایرانی از ناکجا آب می خورد و زنده می شود.حقوق اساسی اگر این ناکجا را نادیده بگیرد از فرهنگ ایرانی بریده  و از آن نجوشیده بلکه از ذات قدرت=واقعیت روز برآمده است و به همان نیز ختم خواهد شد و هرگز همراه و همپای ملت تداوم نخواهد داشت.

حقوق و درون

باید و نباید مسئله «من» نیست. واقعیت همیشه زورمند بوده و خواهد بود.واقعیت بیرون انسان را«باید نباید» باران می کند و البته همواره و همواره طمع فتح درون=قلوب را دارد . اما مینوی انسان و درون انسان و بهشت برین انسان با نیروی گوهری خود حقوق خود را نظاره می کند. قدرت سیاسی خود را عطا کننده کرامت انسانی می داند اما انسان کرامت خود را از جایی و چیزی و امری جز خود نمی داند.این جدال در فتح قلوب و مسخ انسان تمامی ندارد.و حیات و تداوم هویت ملت ها به آن است که در این جدال قدرت سیاسی هرگز به تمامی پیروز نشود و اگر چنان شود آن ملت از صحنه گیتی حذف و تنها نامی در تاریخ خواهد شد.

ریشه حقوق

اگر حقوق ِ گوهری نباشد «گند» قدرت زندگی فردی و اجتماعی انسان را نابود خواهد کرد، قدرت سیاسی همواره از قوت فرهنگ ملت بیمناک است،ملت همواره نیرومند تر از قدرت سیاسی است چون حقوق خود را از درون خود می جوید و آن را عطای قدرت سیاسی نمی داند.

ناکجایی خدا

داستان سیمرغ که داستان خداست در #ناکجا  جریان دارد. ملت خدا را در ناکجا جاری می کند و همه وجوه و همه رنگها و تصاویر حیات خود را در او بیان می کند تا در سراسر حیات او پراکنده و حاضر باشد و این است که قوت حیات و هویت او تاریخ را فتح می نماید. در لغت نامه دهخدا به نقل از غیاث اللغات ذیل مدخل سیمرغ آمده است: جانوری است مشهور و سیمرغ از آن گویند که هر لون که در پر هر یک مرغ میباشد، همه در پرهای او موجود است و بعضی گویند که بغیر همین اسم فرضی وجود ندارد.

نیرومندی خدا

چون ملت «قوت» خویش را همه در خدا بیان می کند؛ «قدرت» سیاسی خویش را جانشین خدا می خواند تا شیره قوت ملت را بمکد.

قوت قصه

قوت ملت در قصه هایش بیان می شود.خدا که قوت و معنای زندگی و اصل هویت بخش به زندگی است در بر دارنده همه قصه هاست.یکی بود یکی نبود شیرابه معنوی است که مادران از خردی با شیر به کام جان و تن ما ریخته اند و شیرازه هویت ما را سرشته اند.هیچ قدرت سیاسی تاکنون بر این قوت پیروز نگشته و نخواهد گشت.اصل و منشاء حقوق در این داستان ها داتستان و از این مادران ماتیکان شده است.

تعامل اصول و واقعیت

پیشروان حقیقی ملت ها آنها نیستند که تنها چشم بر واقعیات موجود دارند و نه آنها که صرفا بر بن مایه ها و اصول و پرنسیپ ها چسبیده اند؛ هنر، حفظ بن مایه ها از گزند حوادث ایام و بارور نمودن واقعیت ها از این بن داده ها و اصول است و کمتر ملتی توانسته است به این شیوه فرهنگ خود را یعنی حیات خود را در درازنای تاریخ تداوم بخشد.اصول گرایی حرف زور نمی تواند باشد چون زور طرف واقعیات است در حالیکه  اصول با قوت سر و کار دارد و نه قدرت.بن مایه ها و اصول هستند که باید واقعیات را بارور نمایند اما فرآیند عکس این یعنی مایه ور شدن اصول از قدرت،مرگ اصول است.

جریان اصول

آرمان ها و اصول صیقل خورده، صیقل بر اصول زدن غیر از قطع کردن و دور افکندن آنها ولو بصورت موقت است. اصولی را که می شود دور انداخت از پایه اصول نبوده است.اصل و بن مایه، دور افکندنی نیست. بلکه همواره باید جاری باشد. باید علی رغم همه شلوغی ها قابل شناسایی باشد. بر خلاف آنکه گمان می رود اصل نه با جمود، که با انعطاف و جریانش باقی است.اصل = ریشه با زمانه=شاخه پیش می رود.مصلحتی بالاتر از حفظ اصول نیست.

روش اصول گرایی

اصول گرا یا دارنده پرنسیپ واقعیت را بر مبنای اصول میزان می خواهد، لذا ما جز مدعی اصول گرایی نمی بینیم.عجالتا اسم یک گروه سیاسی است. اصول گرایی با « دراین برهه حساس کنونی» و «مصلحت» قیچی شده است.این دو پیروزی عظیم واقعیت بر آرمان را بصورتی قاطع رقم زدند.

اصول گرایی و ناکجاآباد

آرمان شهر مدرن مبتنی بر ادعای وصول به مدینه فاضله است. این با ناکجاآباد سنتی تفاوتی بیّن دارد. حکومتهای مدرن خام طمعانه مدعی رساندن بشر به خیر مطلق با ابزارهایی که بدان دست یافته اند هستند. شهری که در آن، آنچه در ایده آنها جرم و گناه و شر است نخواهد بود. اما مسئله ایده ناکجاآباد سنتی به دست دادن معیارها است و مسئله ای نظری است. این تلاش نظری به منظور اقدام رادیکال و مکانیکال عملی صورت نمی گیرد بلکه بر عکس تلاشی است برای حفظ تعادل ارگانیک جامعه.

اصول گرایی

واقعیت = وضع موجود، از یک جهت اشکال ندارد که با رفع آن یک جهت همه چیز میزان بشود. مخالفان وضع موجود که آرمان های صیقل خورده ندارند و تنها بر مبنای واقعیت های دیگر می خواهند اوضاع را دگرگون کنند نهایتا هیچ وضع مطلوبی را نمی توانند ایجاد نمایند. آرمانهای والا= اصول، که اکنون کلمه ای دستمالی شده است، مایه حیات جامعه است.

۱۳۹۳ آبان ۳۰, جمعه

قطب

زنده یاد جمالی قطب را به کت به بر گردانده بود و کت را به قت برگردانده و قت را اسپست دانسته بود. و اینکه اسپست همان حنده قوقا به معنی تخم ماه و زهدان ماه است. این مختصر که در پی می آید وجه آن بیان است:
در معجم مقابیس اللغة ذیل مدخل «قت» آمده:
والقَتُّ نَباتٌ.
قت گیاهی است.
این اوج بی کفایتی فرهنگ نویس است که بیان نمی کند چه گیاهی.
ابن منظور در لسان العرب می گوید: وفي حديث ابن سلام: فإِن أَهْدى إِليك حِمْل تِبْن، أَو حِملَ قَتّ، فإِنه رباً. «القَت: الفِصْفِصةُ، وهي الرَّطْبة من عَلَف الدَّواب»
پس تا اینجا
قت گیاه است و نام دیگرش فصفصه. که علوفه تازه چارپایان است.و از قول ازهری نقل می کند که قت= فسفسه است (با سین). ازهری ذیل فص این را اشاره کرده اما ذیل فس نه! به گیاهی اشاره نکرده.
اما در لسان العرب این نقیصه نیست و ذیل فسفس می گوید
والفِسْفِسة: لغة في الفِصْفِصة، وهي الرَّطْبَة، والصاد أَعرب، وهما معرّبان و «الأَصل فيهما إِسْبَسْت»
پس :
قت=اسپست
در پست قبلی هم در مورد خیار دیدیم که گفته شده نوعی قثا است. که معلوم است خرنوب و خیار دو گونه اند و مسئله اصل پر تخم بودن آنهاست و قث اسم عام هر پر تخمی بوده است.
لذا به نظر قت=قث= پرتخم است.

۱۳۹۳ آبان ۲۹, پنجشنبه

از براندازی ها

خیر.
ابن منظور ذیل مدخل خیر، خیار را هم ضبط کرده است.و در توضیح   نوشته شنبر که این همانی دارد با سنبر=چنبر. در انگلیسی کیوکمبر =سوسنبر همین است
Cucumber
در ادامه در مورد خیار می گوید درختی=گیاهی است شبیه قثاء. به کسر و ضم هر دو خوانده می شود.خود این یعنی کثیر=زیاد. این هم ریشه ای دارد که چه زیادی مورد نظر است.  
باز در ادامه می گوید این گیاه یک جور خُرّوب است. اما رها می کند و می رود.
خروب یا خرنوب گیاهی به جز خیار است اما اینها یک ربطی به هم دارند که در آن چنبر یا شنبر یا سنبر می توان یافت و آن کثرت تخم در اینهاست.(هم در خیار هم در خرنوب) خرنوب غلافی دارد و پر تخم است. چین=شین=سین=تخم
سین نام سیمرغ است (پرنده ای که همه تخمها=جانها را در بر دارد) در انگلیسی مرداف گناه=sin است.در زبان ژرمنی قدیمی sin مرادف با sun است. خورشید. که این همانی با همین زنخدا=سیمرغ دارددر ریشه آن نوشته شده: در اسکاندیناوی قدیم از ریشه sannr=true
از ریشه snt-ya= es-ont
snt=es=to be= بودن
ya=خدا=ont=حقیقت و راستی=خیر.

این یک مورد از براندازیهای واقعی است. خدا شد گناه که ضد خداست.